چند روزیه که درگیر یه سری دغدغه هایی شدم که اصلاً فکرش رو هم نمی کردم که اینجوری بشه ، آخ ببخشید راستش رو بخواین یکی از رفقای خیلی نزدیکم که باهام کلی برو بیا داشت و کلی هم من بهش ابراز محبت می کردم و کلی هم روی رفاقتش حساب باز کرده بودم چند روز پیش رفته خیلی از سوتی هام و اتفاقاتی که توی این یکسال و نیمه گذشته بینمون افتاده است رو به رییسم و همکارام و حراست اداره مون و بعضی از آدمایی هم که منو می شناسن گفته خلاصه تمام و کمال پرچممون رو آورده پایین ، حسابیِ حسابی ؛ البته باورتون نمیشه اگه بدونین که این آدم چه آدمیه ... ولش کن راستی گفتم سوتی هام فکر بد نکنیدا اهل خلاف ملاف نیستم و اصلاً توی فضای ناجور ماجور هم ورود نمی کنم منظورم از سوتی یه سری کارای بیهوده است که انجام دادم . خب اینا بهانه ای بود که یه شعر قشنگ از استاد رحیم معینی کرمانشاهی وصف الحال خودم رو براتون بنویسم امیدوارم شما هم لذت ببرید .
یاعلی مدد .
از شرف شد ، کز صدف گوهر جدا افتاده است
گندم از عزت ، بکام آسیاب افتاده است
سرخ رو چون مس مشو ، محتاج مسگر میشوی
زر ، ز زردی بی نیاز از کیمیا افتاده است
برتری جویی سر تعظیم می ساید بخاک
سایه از افتادگی ، بی اعتنا افتاده است
شهوت دنیا پرستی برق عالمسوز شد
آتش اندر خرمن خلق خدا افتاده است
بی خرد ، با عیبجویی خود ستایی می کند
شیخ جاهل ، با عبا ، عالم نما افتاده است
طوق قمری ، رنگ خون اوست گرد گردنش
بر سر ما هر بلا از آشنا افتاده است
هر چه می گویی همان باش ای اسیر زندگی
واعظ از منبر بدامان ریا افتاده است
در میان بی هنر ها می کشم رنج هنر
گنج در ویرانه افتاد و ، بجا افتاده است
حاسد از مهر و محبتهای ما گستاخ شد
بره از نرمی بخوان اغنیا افتاده است
هر چه شب تاریکتر ، تابنده تر باشد سهیل
از حسادت بر زبانها نام ما افتاده است
هر که دارد حرص کسب زور و زر ، جز طبع من
همت عالی ، به باز بینوا افتاده است