آمد برای شستنِ غم هایم
این صبحِ با طراوتِ بارانی
از گرمیِ نگاهِ غزل جویی
دارم دوباره میلِ غزلخوانی
می خورد رویِ شاخه ای از طوبا
آهسته بر لبانِ چکاوک باد
می خوانَد این پرنده ی خوش آواز
از جان و دل ، سرودِ مبارک باد
این جا خدا به روی زمین آمد
در شکل هشتمین گل زهرایی
آمد دلیل وسعتِ دریا شد
آن روحِ بیکرانِ اهورایی
تو هشتمین امامِ بهار و گل
میراثی از قبیله ی دریایی
مردی به اقتدارِ علی امّا...
فرزند آسمانیِ زهرایی
سودایِ یک نگاهِ تو را دارد
مرغِ دلم که دُورِ ضریحِ توست
بر بامِ گنبدِ تو گرفتار است
قربانیِ نگاهِ ملیحِ توست
من آن غزالِ دشتِ غریبستان
خود در کمین نشسته ی صیّادم
می خواستم که بگذرم از پیشت
در دامِ چشمهای تو افتادم
آری تمام هستیِ من اینجاست
این چشمهای مشکیِ طوفانزا
تلفیقِ ماهرانه ی شب با روز
تعبیرِ شاعرانه ی یک رؤیا
ای پادشاهِ مُلکِ اساطیری
تو اعتبارِ بیشه ی شیرانی
گرچه جدایی از وطنت ، امّا
سلطانِ قلبِ مردمِ ایرانی