قصر شعرم که پس از پایه گذاری شدنم
در تب و تابِ شبِ آینه کاری شدنم
چشمِ ابرم ، که نیاسوده ام از باریدن
می دهم یکسره تاوانِ بهاری شدنم
مثلِ اشکم ، که غم و شادیِ من هردو یکیست
ماجرایی شده این عقده ی جاری شدنم
قدرِ یک درد نمی دانم از این عشق ، ولی
گر شوم زخم ، در اندیشه ی کاری شدنم
هر غزل عیشِ شما خونِ جگر خوردن من
بی قفس نیست تمنایِ قناری شدنم
این نفسها که شما معجره اش می خوانید
یادگاری ست که دارم ز حواری شدنم
نگارش در تاریخ شنبه 91 مرداد 21 توسط سید عباس ذبیح الحسین
| نظر